جدول جو
جدول جو

معنی گاه بد - جستجوی لغت در جدول جو

گاه بد
(بَ / بُ)
صیرفی. قسطار. قسطر. صراف. گهبد. جهبذ، خزانه دار. رجوع به کهبد در برهان قاطع چ معین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهبد
تصویر ماهبد
(دخترانه)
مرکب از ماه + بد (پسوند اتصاف)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماه به
تصویر ماه به
(دخترانه)
بهتر از ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گره بند
تصویر گره بند
آنکه گره ببندد، تکمه، برای مثال نقاب گل کشید و زلف سنبل / گره بند قبای غنچه وا کرد (حافظ - ۲۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاه بن
تصویر چاه بن
بن چاه، ته چاه، تک چاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگاهبد
تصویر آگاهبد
بزرگ تر آگاهان و دانشمندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه بند
تصویر راه بند
راهدار و باج گیر، دزد راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره بر
تصویر گره بر
کیسه بر، جیب بر، برای مثال توانگر ز رهزن بود ترسناک / تهی کیسه را از گره بر چه باک (امیرخسرو- مجمع الفرس - گره بر)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه بو
تصویر شاه بو
عنبر، مشک، برای مثال بی قیمت است شکّر از آن دو لبان اوی / کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی (رودکی - ۵۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
(رِ بَ)
نکیر. (دهار). زنا. منکر. سیئه. فعل زشت. (شعوری) :
میان باریک و فربه دنبه بی مو
برای کار بد بسیار نیکو.
ابوالمعانی (از شعوری ج 2 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ماووبالیغ، فارسی آن دیه بد باشد. (از جهانگشای جوینی ج 1 ص 105)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آب سرده بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع در 20هزارگزی شمال خاوری چقلوندی، راه چقلوندی به بروجرد ازمیان این آبادی عبور میکند، این ده در دامنۀ کوه قرار گرفته و هوای آن سردسیر و مالاریایی و سکنۀ آن 180 تن میباشد، آب آن از چشمه و آبسرده تأمین میشود، محصول عمده ده غلات، صیفی، لبنیات، پشم، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است، ساکنان آن از طایفه چلویی مصطفی وند بیرالوند میباشند، در فصل زمستان به قشلاق میروند، مزرعه راوندی جزء این آبادی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ زَ دَ / دِ)
که راه بندد. کسی یا چیزی که راه را مسدود کند. (فرهنگ نظام). سرراه گیرنده. مانععبورشونده:
سگ من گرگ راه بند من است
بلکه قصاب گوسفند من است.
نظامی (از رشیدی).
، راهزن. (ارمغان آصفی) (شعوری ج 2 ورق 4). کنایه از راهزن. (رشیدی) (بهار عجم). دزد و راهزن. (ناظم الاطباء) (برهان). راهزن که بتازیش قاطع طریق نامند. (شرفنامۀ منیری). راهدار. رهزن. شنگ. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ میرزا ابراهیم). شنگول. (فرهنگ میرزا ابراهیم). سالوک. (شرفنامۀ منیری) ، راهدار و نگاهبان راه. (ناظم الاطباء). راهدار. (برهان) ، باجگیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ صُ)
صبحگاه. بامداد:
چند پوشاند ز گاه صبح تا هنگام شام
خاک را خورشید صورت گشتن این رنگین روا.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 24)
لغت نامه دهخدا
(خَدد)
ماه چهر. ماه چهره. ماهرو. ماهرخ. ماه رخسار. ماه طلعت. ماه سیما. ماه منظر: جوانی دید سروقد، ماه خد، گلعذار، آفتاب رخسار. (سندبادنامه ص 104)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ / لِ بَ)
چون گلپیچ گیسوبند است. (گنجینۀ گنجوی وحید دستگردی) :
لیلی گله بند باز کرده
مجنون گله ها دراز کرده.
(گنجینۀ گنجوی ص 336)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
که شاه بندد و مقید میسازد. آنکه شاه را اسیر کند، بمجاز بر سلطان مقتدر و توانا که دیگر سلاطین را مقهور کند و ببند آرد اطلاق شود:
امین دولت و دین یوسف بن ناصر دین
برادر ملک شاه بند اعدامال.
فرخی.
آنکه گیتی بروی او بیند
خسرو شاه بند شیرشکار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
دود کوره:
پیری مرا بزرگری افکند ای شگفت
بی گاه دود زردم و همواره سرف سرف،
کسائی (از فرهنگ اسدی نخجوانی)،
در لغت فرس اسدی چ مرحوم اقبال ص 245 از قول کسائی چنین آمده:
بی گاه و دود زردم و هموار سرف سرف
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
گره برنده. (حاشیۀ برهان چ معین) ، طرار و آن شخصی است که در این زمان به کیسه بر اشتهار (شهرت) دارد. (برهان) (آنندراج) :
توانگر ز رهزن بود ترسناک
تهی کیسه را از گره بر چه باک ؟
امیرخسرو.
ز گنج خانه سلطان کجا خبر دارد
گره بری که ز بهر دو فلس طرار است.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه شهرستان سنندج که در 45000 گزی شمال باختری سنندج و 7000 گزی شوسۀ سنندج به مریوان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 190 تن است. آب آن از رود خانه برودر و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
میوه ای است ریز و بامغز که مردم آن را می خورند. قسم کوچک بن یعنی، حبه الخضرا باشد. (مخزن الادویه در کلمه حبه الخضراء). رجوع به حبه الخضراء شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به شاه بوی شود
لغت نامه دهخدا
باد شدید، باد سخت وزنده، طوفان:
چو طوفان کند شاه باد نهیبش
شود دفتر نه فلک جمله ابتر،
محمدقلی (از بهار عجم)
داماد شاه، (ناظم الاطباء)، اما جای دیگر دیده نشد، و محتمل است که تصحیف شدۀ شاه داماد باشد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 44 هزارگزی خاور شوسف واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و6 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع قدیم النسق طبس است، آبش از قنات و هوای آن معتدل میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
تک چاه. (آنندراج). بن چاه. ته چاه:
بدین چاه در آب سرد است و خوش
بفرمای تا من بوم آبکش
که هستند با من پرستنده مرد
کزین چاه بن برکشند آب سرد.
فردوسی.
پس آن به که غوکان در این چاه بن
نگویند از موج دریا سخن.
میرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاهبد
تصویر گاهبد
صیرفی صراف، خزانه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاه بر
تصویر گیاه بر
برنده گیاه، داس که با آن گیاه درو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
گره برنده، طرار کیسه بر جیب بر: توانگر زرهزن بود ترسناک تهی کیسه را از گره بر چه باک ک (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گره ایجاد کند، آنکه مشکلی در امری پدید آرد مقابل گره گشا، تکمه دگمه گره: نقاب گل کشید و زلف سنبل گره بند قبال غنچه وا کرد. (حافظ)، کمر بند شلوار
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه اجازه دارد با پرداخت حقی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند، شخصی که واسطه میان مالک و زارع است و چند بنه را بعنوان یک واحد زراعتی اداره میکند (در تهران مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال بد
تصویر فال بد
مرغوا چون کنم من دعای بد حاشا یا زنم مرغوای بد حاشا (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاهبد
تصویر گاهبد
((بَ))
صراف، خزانه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه بر
تصویر راه بر
مدیر
فرهنگ واژه فارسی سره
گاهی
فرهنگ گویش مازندرانی